در سرزمینی که صف نانِ نیمهگرم، گاهی به درازای تاریخ تمدن میرسد و مردمانش برای «قوتی لایموت» عرق میریزند، بازار فوتبال، گرم است؛ گرمتر از آفتاب تیرماه روی آسفالتِ داغ تهران. اینجا، جایی در میانه جدول لیگ، دروازهبانی که نه جامی دیده و نه مهاری از یادها نرفته، قرارداد میبندد به اندازه بودجه چند مدرسه فرسوده در یک شهرستان دورافتاده.
پاییزِ بیدرختِ اقتصاد، کاری با قراردادهای بهاری بازیکنان ندارد. ارقام، از مرز ۵۰میلیارد گذشتهاند، بیآنکه عبور کرده باشند از مرز کیفیت یا شایستگی. این روزها، ظاهراً کفِ قرارداد از سقف آرزوی مردم بلندتر شده است.
اما این بزمِ میلیاردی، چه نصیبی برای فوتبال ایران داشته؟ آیا تیم ملی از این ولخرجیها جان گرفته؟ لیگ ما چند بازیکن صادر کرده؟ سکوها بهجای شعار و تشویق، پر از فریاد اعتراضاند و زمینها خشکتر از همیشهاند، بینشانی از «پیشرفت».
اگر امروز، قراردادِ پنجاهمیلیاردی حق یک مهاجم نیمکتنشین است، پس علی دایی اگر امروز بازی میکرد، باید بودجه یک وزارتخانه را میگرفت. خداداد با آن تکگل تاریخی، لابد حقش سه برج در الهیه بود. عابدزاده با آن غرور خالص، باید مثل الماس در موزه ملی نگهداری میشد. کریم باقری، آن آرامِ خشن، ارزشش چقدر بود؟ و فرهاد مجیدی، که هنوز در خیابانها به نامش شعار میدهند، چند امضاکننده زیر قرارداد داشت؟
اما افسوس، آن نسل عاشق بود، نه دلال. به عشق پیراهن آمد، نه به بندهای تبصرهدار قرارداد. آنها بدون واسطه اینستاگرام و مدیر برنامه و اسپانسر، محبوب دلها شدند و امروز، همین مردم، برای یک دیدار ساده با آنها، چشم میدوزند به قابهای خاکخورده تلویزیون؛ و اینک ما ماندهایم و تیمهایی پر از عدد، اما بیافتخار. بازیهایی پر از هیاهو، اما بیتماشا. در چنین روزگاری، فوتبال نه آینه افتخار که آینه تمامنمای تناقضها شده: مردم در عطش نان و بازیکن در نوش جانِ میلیارد.
بهراستی، وقتی توپ نمیچرخد، چه سود از چرخش اینهمه پول؟